جدول جو
جدول جو

معنی گوهر شاد - جستجوی لغت در جدول جو

گوهر شاد
شاهزاده، شاه زاد
تصویری از گوهر شاد
تصویر گوهر شاد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوهرشاد
تصویر گوهرشاد
(دخترانه)
دارای سرشتی شاد و خوشحال، نام همسر شاهرخ میرزا پسر امیرتیمور پادشاه گورکانی که مسجد گوهرشاد مشهد به دستور او ساخته شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهرنژاد
تصویر گوهرنژاد
دارای نژاد نیک، اصیل و نجیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرفشان
تصویر گوهرفشان
گوهرافشان، گوهرریز، گوهربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرنشان
تصویر گوهرنشان
آنچه بر آن جواهر نشانده باشند
فرهنگ فارسی عمید
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تابنده چون گوهر، پیراهنی که زنان در موسم گرما در بر کنند و آن چنان لطیف باشد که بدن از ورای آن پیداست: برشته زر خورشید نور بافنده که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تابنده چون گوهر، پیراهنی که زنان در موسم گرما در بر کنند و آن چنان لطیف باشد که بدن از ورای آن پیداست: برشته زر خورشید نور بافنده که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
پاشنده گوهر نثار کننده جواهر: اگر سخاوت باید کفش بروز عطا چو بحر گوهر پاش است و ابر زرافشان. (فرخی)، بارنده (قطرات)، فصیح و بلیغ: گر شکافی بمعرفت همه موی ور زبان تو هست گوهر پاش... (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر بار
تصویر گوهر بار
نثار کننده گوهر، بارنده گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
دارای نژادی اصیل نژاده: طاهری گوهر نژادی از نژاد طاهری عزم او عزم و کمال او کمال ورای رای. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
دارای اصل و نسب عالی: چو گوهر نهادست و گوهر نژاد خطرناکی گوهر آرد بیاد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
نشاننده گوهر جواهر نشان، آنچه که در آن گوهر نشانده باشند: ز طوق زر و تاج گوهر نشان شد از سر فرازان و گردنکشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: دهان و لبش بود گوهر فشان سخن گفتنش بود گوهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار
نثار کننده گوهر: نثره به نثار گوهر افشان طرفه طرفی دگر زرافشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: زبان گوهر افشان که ترجمان ملهم اقبال بود برگشاد، گوهر افشانی: شه از گوهر افشان آن کان گنج ز گوهر بر آمودن آمد برنج. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
شناسنده گوهر جواهرشناس جواهری: گهر گرچه افتد بکف بی سپاس. گرامی بود نزد گوهر شناس. (اسدی)، صراف سخن سخن شناس: بزرگوارا، گوهرشناس اهل سخن تویی و برتو سزد عرضه دادن گوهر. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
شمارنده گوهر، گوهر شناس جواهری: که هر گوهری را درم سی هزار بدادی بها مرد گوهر شمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهرشید
تصویر گوهرشید
(دخترانه)
گوهری درخشان چون خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی